هرچند اين نوشته ها رو نمي بيني ولي چاره اي ندارم ،

تنها كسي كه به كمكم مياد خود ِ منم ..پس مي گم  و صدام رو بالا ميبرم و

بر سرت فرياد مي كشم.   اين  گفتن به خودم شهامت ميده .. جرات ميده...

اين روزها كه هيچ واكنشي از من نمي بيني بيشتر بايد از من بترسي بدبخت

از سكوت مطلقم بترس ، از آتش زير خاكستر بترس ، فرياد ميشم يه روز ،

از فرياد گوشخراشم بترس، نخند ، فاتح نباش ، فقط بايد بترسي ، بترس...


و من به ساعت ِ  یک انفجار نزدیکم

به عطر ِ تندِ زنی بیقرار نزدیکم

به روز ِ  رفتن ِ تو ، حول وحوش ِ قبرستان

به جاي ِ اين همه انتظار نزديكم

كنار ِ قطعه ي هفتاد ، يك سايه

نشسته زير ِ درخت ِ چنار ، نزديكم

تو همان مترسك ِ بيست سال پيشي

من رهايي از خود را

بسان يك ِ بمب ِ ساعتي نزديكم

************************************

 ( بلند وکشیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــده)

 و من، تـَرَک، تـَرَک، تـَرَک،شکسته تر زقبل هم...

 پُر از صدای گومپ و گومپ ،بلند تر ز طبل هم

 کشیده می شوم کمی...شبیه ـ آه ـ خسته ای

 کنار ـ بُغض ـ بی خودی که بیخودی،شکسته ای


كاش كسي بياد ... يكي مثل  مادرم ... يا پدرم....... يا يه نفر كه من رو مي فهمه ، درك ميكنه

به من فكر ميكنه... يكي كه من دوست دارم بياد... كاش بياد...كاش كسي بياد ..كاش

" کسی بیاد و ناز من  ِ  کودکِ  مانده از دیروز ِ تا همیشه های نارس را بکشد ...

کسی که کودکیم را کودکی کند... دوست دارم كه احساس كنم كودكم

دوست دارم ... كسي بياد و ناز ِ من ِ كودك ِ مانده از ديروز ِ تا هميشه هاي ِ نارس رو

بكشه....