تو هنوز نيامدي و من كمي نفس رو بهتر ميكشم هرچند كه
راه نفسم از بودنت در زندگي ام هميشه تنگ است و من خفگي رو با هر صدا و
نشانه اي ازتو حس ميكنم..خاك بر سرت كنم كه با اين همه سن و سال مثل بچه هايي
ساعت9 صبح تلفن زدي ،جوجوها خواب بودند آرام صحبت كردم.. اين شد بهانه تا آخر شب
براي بچگي هاي تو.خاك بر سر مردي كه از مردي فقط با زور بازو احساس مردي بهش دست
ميده و بقيه وقتها اونقدر بچه ست كه بچه ها پيشش سالارند و مرد
چقدر زر زر كردي تا آخر شب؟ چقدر مجبورم كردي قربون صدقه الكيت برم تا تو آروم بشي..نفهم
كثافت يعني نفهميدي تمام حرفهام نقش بودند و تو هيچ سهمي از احساس من نداشتي و نداري
چرا مجبورم ميكني حرفهايي بزنم كه دوست ندارم..خدا لعنتت كنه ،اينهاست كه خسته ام ميكنه،
ايناست كه من روزي هزار بار آرزوي مرگ ميكنم..تو چه ميدوني كه با هر عزيزم،فدات بشمي
كه ميگم ،چقدر تهوع رو در خودم كنترل مي كنم؟اونقدر نق زدي،بچه بازي در آوردي تا مجبور شدم
بزنم توي دهن كثيفت باز!! اونقدر كشش ميدي لوس بازيهات رو تا مني كه براي يه ريزه آرامش
هي بهت باج ميدم هم كنترل از دستم خارج ميشه لعنتي پست...
تو اونقدر عقده بي توجهي توي زندگي كودكي و جووني داشتي كه حالا دائم از همه
به هر طريقي به زور طلب احترام و تشكر و ناز كشيدن و منت كشيدن طلب بخشش كردن ازت رو داري..
اصلا عشق ميكني اگر، اگر،اگر براي كسي كاري انجام داده باشي و يا اينكه كسي كوچكترين خطايي،يا
حرفي،يا نظري كه مخالف نظرت باشه داشته باشه ،به دست و پاهات بيفته،ازت دائم و هر لحظه
تشكر كنه يا عذر خواهي كنه و يا دائم چاپلوسي ازت كنه،يا دائم تمجيدت رو كنه تا تو كمي،
فقط كمي دلت آروم بشه وبعدهم تازه با ناز و نوز و غرور بي جا بازهم با اشوه و منت بخواهي
مثلا بحث رو تمام كني .تو دوست داري هميشه نشون بدي در هر حالي كساني مديوت و
مرهون بزرگي و بخشش تواند ومسله اي كه بخاطرش ادا اطوار در آوردي اصلا بخشودني
نبوده و تو بزرگوار بودي كه بخشيدي.
تو چه موجودي هستي كه سيري ناپذيري از خودستايي و منيت و اين همه غرورو بي جايي كه خودت
اسمش رو ميگذاري غرور و از ديد عموم گوشت تلخي و انزوا طلبي و خودستايي و خود بزرگ بيني و
امواج منفي و مريض و رواني و.......... تلقي مي شه ؟
اين رو من بارها از دهان اطرافيان شنيدم و تو مانند كبك سرت رو كردي توي برف و نمي فهمي
اگر احترامي هست بخاطر اين رفتارت نيست ،
نفهم رواني تو چه ميدوني در پشت پرده چه ها مي گذره؟ چه ها شده؟ من براي تمام اين روابط
چقدر زحمت كشيدم،چقدر مجبور شدم رفتارهاي تورو توضيح بدم و چقدر براي من و جوجوها
احترام قائلند و بخاطر ماست كه مجبورند به تو اين همه احترام كنند..چرا هر بار من رو مجبور
مي كني سرم پايين باشه از رفتارهاي غير معقولت كه مانند بچه هاست و ديگران ميگن : خاله زنكي
تو هيچي نيستي،خبر نداري كه اگر كسي هستي به ظاهر براي ديگران،بخاطر من و ماست..
بخاطر من و جوجوها،من باز اينجا بهت ميخندم كه خبر نداري چطوري بازيت ميدم و چطوري مثل
آدمهاي خر و بي عقل در دستان من يورتمه ميري ..و من فقط با اين زحمات و اين سختيها و
اين كشيدن بار زندگي به اين سختي هر روز خم تر ميشم و شكسته تر و خرد تر و بي روحيه تر
و ناتوان تر..و من از درونم پوك پوكم... و تو من رو به اين روز انداختي..
من تورو بازي ميدم تو من رو خرد ميكني،شايد هم تو باز پيروز تري و من فكر ميكنم برنده ام ؟
هرچه باشه براي اين زندگي ،براي يه ريزه آرامش جوجوها مجبورم كه چنين كنم و چنين باشم
و بخاطر همين هاست كه من هر روز و امروز منتظر اون لحظه هستم،لحظه رهايي ،لحظه خوب
بي تو نفس كشيدن در هوايي كه من آزادم و تو نيستي من منتظرم و باز صبر ميكنم ..
******************************************************
....زنانه.........
من زنم..
موجودی ظریف و محکم. من نمی شکنم
بلکه
شکسته ها ی تو را جمع می کنم
من زنم..
موجودی پیچیده و ساده. تناقض نیست.. ایهام هم ندارم. مرثیه نیستم..گریه ندارم
من قافیه ی
معنا بخش شعر زندگی ام
من حسرت آغوش
ندارم. من همیشه آغوشی برای محبت و عشق ام
اما تو مپندار
که پا به هر رابطه ای خواهم داد و آغوش برای هر سری خواهم گشود
من زنم..هرجا
تو جا زدی..من مانده بودم...محکم و استوار
هر جا تو شانه
خالی کردی.. من با ثبات همواره بودم
من زنم.. عادت
ندارم با هر کسی پیمان ببندم.. اما وقتی بستم..همیشه پایش زنانه می ایستم.
آری .. زنانه
.
اشتباهی محض
است که همیشه می گوییم ... مردانه
چون تا چشم
کار میکرد و دیدم.. مردها برای سرباز زدن در هر کاری ماهرند.
پس این زنانه
بودن من است که با ثباتی به همراه دارد.
من زنم. و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو
میبرد!
دردآور است که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی.
قوس های بدنم بیشتر از افکارم به چشم هایت می
آیند.
تاسف بار است که باید لباس هایم را به میزان ایمان تو
تنظیم کنم
( سیمین دانشور)