امروزم احساس تنهایی می کنم ، تنهام ، درمیان حقایقی که ازش گریزونم .
به دنبال کسی می گردم تا حرف دلموبرایش بگم ، اما وقتی که از همه کس و از
همه چیز نا امید میشم ، به خلوت ترین مکان پناه می برم و به دورازچشم
همه اشک می ریزم.
اشکهایی که خوب درد منو ميدونن و دردهای درونیم رو تعريف ميكنن
بعدش از خدا ميخوام كمكم كنه... چقدر صدات بزنم خدا ؟!!!! چقدر؟
خدايي كه همه جا حضور داري درد منو مي بيني ؟ حتما حكمتي در اين درد
كشيدنم نهفتي كه هرچي صدات ميزنم بازم اين حال و احوالمه...
ولي هر باركه صدات ميزنم با یادت دلم آروم می گیره
تنها یاد توست که در
تنهایی مطلق به دادم می رسه.
تنها یاد توست که دنیای پرتلاطم منو آرامش می
ده.
هروقت از همه دلگیر می شم ، هروقت از دنیا
فاصله می گیرم،
فقط و فقط تو می مونی و یادت ،من ديگه جز تو كسي رو ندارم...
خودت كمكم كن ، ازت صبر ميخوام ،رهايي ميخوام ، آرامش مي خوام
ديگه نميدونم چي بگم، به تمام حالات حرف زدم، وقتي درد كشيدم
ديدي، وقتي ناله زدم شنيدي، وقتي خورد شدم ديدي، وقتي شكستم
تو ديدي، وقتي له شدم تو ديدي، وقتي در اوج درد خنديدم و دم نزدم ديدي
وقتي دلقك وار شادي كردم و شادي هديه دادم تو ميدونستي اون پشت
چه خبره...تو ، فقط تو ميدونستي خدا... حالا هم كه ميبيني براي
بعضي دردا ديگه تعريفي باقي نمي مونه و نميدونم چطوري صداشون بزنم
فريادشون بزنم... تو باز ميدوني..تو ميدوني من چي ميگم .. چي مي كشم ..
و منم كه نميدونم چكار بايد بكنم .... چي بايد بگم ... كاش ميدونستم
چه حكمتي پشت اين سكوت خدا خوابيده....كاش ميدونستم
اونقدر ناتوانم كه گاهي دوست دارم احساس كنم خيلي خيلي خيلي بچه
هستم..دوست دارم بچگي كنم ..دوست دارم برم بي خيالي برم پارك
برم سينما.. برم تاپ بازي . . برم يه جايي . يه كاري كنم كه فكر كنم خيلي
كوچولو ام هنوز... شايدم برم بخوابم بهتر باشه...
مي گن
كه :اگر کسی بیش از حد می خنده، حتا
به مسائل خیلی ساده و
معمولی؛او از درون به شدت اندوهگین است
اگر
کسی بیش از حد میخوابه ، مطمئن باشید که احساس تنهایی میکنه.
من سر در گمم... اصلا نميدونم چي مي خوام ، چي بايد بكنم ، چي خوبه ، چي بده...
هيچي نمي دونم... هيچي ..... به مرز پوچي رسيدم ..... ناتواني رو نميشه رسم كرد
نميشه گفت...... نميشه كه نميشه.....
لعنت به اين زندگي ......لعنت به من......لعنت به همه چييييييييييييييييييي اصلا..