برای نبودن که ...!
همیشه لازم نیست راه دوری رفته باشی ...
میتوانی همین جا پشت تمــــــام بغض هایت ...
گم شده باشی ...!
سلام بانو ..
چيه ؟ ميبينم كه !! روزهاي اول بعداز دور شدن از او هرچند تلخي كمي آرامتري
بخاطر اينكه ميدوني فاصله ات از ش زياده و تا دفعه بعدي خيلي مونده
ديروز چند بار بخاطر اس ام اس هاي نمايشي بازم حالت بد شد.. و رفتي تو خودتو و نشستي توي
اتاقت و در سكوت به خودت فكر كردي ، الكي زيادي فكر نكن،سر و ته همه فكرهات همينه
رفتن و رسيدن به خودت..دور زدن دور همين زندگي اي كه يه رواني توشه و تو محكومي به اينكه
خودتو آروم كني .
آخه من ِ من !! مگه اين رواني ميذاره من آرووم باشم.. من چند بار بخاطر حرفاش بايد حالم بد بشه؟
حالت تهوع ميگيرم به خدا.. از خفگي و خستگي شنيدن اينا احساس ميكنم جون تو بدنم نيست
احساس ميكنم مثل آهويي كه زير دندوناي پلنگ دست و پا مي زنه هستم..طفلي آهو تو اون لحظه
دست و پا مي زنه ولي ؟ ولي ميدونه كه كارش تمومه.. منم حس ناچاري مثل اون بهم دست ميده
اگه تو خلوتم سكوت نكنم چه كنم ؟ اگه زير بارون نرم گريه نكنم چه كنم؟ اگه اينجا ننويسم چه كنم؟
و هزاران اگري كه انجام ميدم تا كمي، فقط كمي آرامتر بشم .اينم حرفهاي ديروزشه ببين كه چطوري
خسته كننده است اين تكرار هايي كه من هر روز ازشون فرار ميكنم ولي اينگار بيشتر
بهشون نزديك ميشم.
---- خوب بگو كجا رفتي اين دو روزه ؟ خريد كه نرفتي فروشگاه ؟ از چه ساعت تا چه ساعتي
بيرون بودي دقيقا ؟ چي؟ رفتي دكتر ؟ با كي رفتي ؟ تنها؟ سعي كن بايكي بري، خوش ندارم زنم
تنها با دكتر توي يه اتاق در بسته باشه..
برق كار آروده بودين ؟ چرا اومد تو خونه ؟ تو كه كاري نداشتي؟
مي خواستي بذاري يكي ديگه باهاش حرف بزنه، سنش چقد بود؟ چقد طول كشيد اومدن و رفتنشون؟
گفتي جوجو رو بردي كلاس ؟ يك ساعتي كه اون تو كلاس بود تو كجا بودي؟ سعي كن وقتي زياد كاري
نداري بيرون نموني الكي..
مي بيني من ِ من ؟ خستگي يعني چي؟ يعني هر روز به اينا جواب دادن..اينكه فكر كني هر كاري
كه داري ميكني بايد جواب پس بدي ، اينكه هر كاري مي كني فكر كني چه گناه وحشتناكي داري
مرتكب ميشي..اينكه حس آزادي و رهايي به اين راحتي در مسائل كوچك ازت گرفته بشه
اينكه آدم در اينهمه پيچ و خم و مستاصلي سرپا بايسته و راه بره و زندگي بسازه
آخه يكي نيست بگه مرتيكه رواني ؟ اگر تو در واقعيت به توانايي زنت اعتقاد نداشتي اصلا
اينطور از خونه دور مي موندي؟ تو با خيال راحت از اتكا به همسرت رفتي و مي دوني كه
شجاعانه و با جديت مراقب زندگي و جوجوهاست .حالا اينطوري نمايش حضورت رو ميدي كه
مثلا سايه ات كم رنگ نشه ؟ چقدر ساده اي كه فكر ميكني من نمي فهمم. تو نمايش بده منم
كار خودم رو ميكنم... چقدر تلخه كه مجبورم ميكني من تمام كارهام رو يواشكي انجام بدم..
همين كارهاي ساده روزمره ، ولي حس خوبي نيست ، ازم انتظار مديريت داري ولي با دستهاي
بسته و پاهاي بسته و در حصار ؟ من چطوري ميتونم مدير باشم زير سقف خونه اي كه توي كثيف
نامردشي؟ خودت مي دوني و خودت رو گول ميزني ..ميدوني كه زندگي رفتن و آمدن و تردد و
بشين پاشو.. سلام و عليك و...و...و... داره ولي گيرات رو هم ميدي مبادا من يادم بره حد و
حدودم رو..بد بخت بيچاره حد و حدود رو من خودم تعيين ميكنم نه تو.. من هر كاري دلم ميخواد ميكنم و
به ريشت ميخندم.مي دوني چرا ؟چون من آزاد خلق شدم و نه تو نه هيچ كس ديگه اي نمي تونه اين
حق رو از من بگيره..اگه خسته ام !! اگه فرياد بي صدا هستم!! بخاطر اينه كه نمي تونم رها
زندگي كنم خودم باشم.. و تو من رو وادار ميكني نقابهاي بيشتري بزنم و من از خودم نبودن
خيلي خيلي خيلي خسته ام.
تو پستي زياد كردي ولي پستي هاي تو هرگز براي من انگيزه نشدند كه من راهي رو انتخاب كنم
كه پاسخ پستي هاي تو باشه.. من به دنبال پاسخ نبودم..به دنبال خود بودن بودم.. و من از اينها
خسته ام كه تو خود بودن رو از من مي گيري .. تو واهمه از واكنش من در مقابله به مثل با
رفتارهاته كه نگرانت ميكنه .. كثافت كاري مي كني و نگران ميشي..كثافت كاري مي كني و
نگران ميشي..
نگران مقابله به مثل؟ اونقدر بي غيرتي كه چنين فكر ميكني..اونقدر درون نجس و لجني داري
كه زنيت من رو زير سئوال مي بري... من پليد رشد نكردم ، من حيوان زاده نشدم و بزرگ نشدم ،
من در وجدانم رشد كردم.. وجداني كه بخاطر تو بيدار نيست..بخاطر خودم بيداره بخاطرانسان بودنم
چه توي كثيف باشي،چه نباشي . كه الهي بميري و نباشي
تو اونقدر بي فكري كه به سن من هم دقت نمي كني ؟خيلي ها در اين سن و سال بخاطر لجبازي و
خودخواهي و منيت و اثباتشون اگر در چنين شرايطي قرار بگيرن چه كارها كه نمي كنند..
تو خودت با چشمهاي كورت نميتوني ببيني يعني اينهارو در جامعه ؟اينها باعث نميشه بيشتر پي به
درون من ببري و خدارو شكر كني؟نميخواي بفهمي كه هيچ چيز ذهن من رو براي مقابله با مثل
با تو توجيه نمي كنه و من رو از انسانيت و زنيتم دور نميكنه ..تو نمي توني بفهمي !! چون اول بايد
ذهن سالم داشته باشي كه بتوني بفهمي ، من چقدر ساده ام و چنين توقعي دارم از يك حيوان ؟؟!!
و من ناراحتم از نام مردي كه تو اينطور لكه دار و خرابش ميكني..
ياد گرفتم ابله رو رها كنم و سكوت كنم و صبر كنم و با صداي پايين حرف بزنم و اگر دلم درد داره
بخاطر سادگي هاي زندگيه كه ازشون محرومم مي كني و من مجبورم خودم به دستشون بيارم
از يواشكي بدست آوردن اينا خسته ام. .. تو با رفتار متحجرانه ات ازمن يك لجباز ساختي..
خوب حس ميكنم كه باز جايي در حال ثبت يك كثافت بازي ديگري هستي و وقتي اينطوري ميشي
گير هات عجيب غريب تر ميشن.. چقدر خرند زن هايي كه آغوش حيوان صفتي چون
تورو انتخاب مي كنندو تو لايق همونهايي واونها هم لايق تو...
دلم ميخواداونقدردر كثافت غوطه ور بشي كه از من غافلترو دورتر بشي و من رهايي رو
در اين غفلت و دوري بيشتر حس كنم.. دلم ميخواد سرت جاهايي گرم باشه
و تو نيايي و آرامش خونه رو به هم نريزي..دلم ميخواد زندگي بدون تورو،حتي اينطوري تجربه كنم..
نه !!! نه!! تو نباشي،فكرت كه هست،تو اصلا زنده نبايد باشي.. زنده هم باشي دوست دارم توي زندگي
من كلا و براي هميشه و ريشه اي نباشي..
چقدر تلخم كه بايد بگم من باز منتظرم..هر لحظه در انتظار اينم كه نبودنت رو ريشه اي حس كنم..
منتظر يك لحظه.. مرگ تو... ديدن تو كه نيستي و زجه زدن در لحظه مرگ تو كه از سر رهاييه چقدر
لذت بخشه برام.. لحظه اي كه من شيون ميكنم براي رهايي و ديگران فكر ميكنند كه من عاشقت بودم
اگر زنده ماندم حتما چنين خواهم كرد ومن تمام كينه ها و نفرتها و پاسخهام رو به تو
يكباره بر سر جنازه ات خالي خواهم كرد.. من، مني كه همه از مهربوني ام ميگن،
اونجا هرگز و هرگز مهربان نخواهم بود وآرامش من فقط با زجه زدن بر سر بالين تو براي
حس كردن آزادي و نفس كشيدن در هوايي كه تو نيستي حاصل ميشه..
كاش اون لحظه حسش كني.. و پاسخ تمام پستي ها و كثافت بازيها و نامرديهات رو بگيري
و گورت رو گم كني و بري..
آره مرتيكه نفهم ِ كور ، من آزادي و رهايي رو ميخوام.. و به دست ميارم به شيوه خودم..
و من هر كاري كه ميكنم فقط بخاطر خودمه و خودم ميخوام و خوب و بد رو خودم تعيين ميكنم و
هيچ مانعي ،حتي تو باعث نميشه كه من اون كاري رو كه دلم ميخواد نكنم .. مرزهاي من توسط
خواسته خودم معين ميشه و تو فقط حس مي كني كه مالك مني... نه تو نيستي چون احساس من
مال تو نيست...
بیخود روی
این خیابان ها راه میروی که چه
!
من ردپای
احساسم را روی این خط ها نچکاندم ،
آنها جایی خشکیدند که تو دیگر جرئت نگاه کردن
بهشان را نداری
***************************************************
نه صدایش را نازک می کرد ...
و نه دستانش را «آردی» ...
از کجا باید به «گرگ» بودنش شک
می کردم ...!
********************************************
پاورقي :
انسانهاي وارسته اي هستند كه اونقدر انسانيت و شرافت در اونها موج ميزنه كه آدم
بعضي وقتها پيششون شرمنده ميشه و كم مياره. . ميدونم كه خيلي كم هستند اين افراد.
عزيز وارسته ي من حس خوب درك شدن و فهميده شدن و ارزشمند بودن رو به من منتقل
كردي و اين خيلي قشنگه..
درك شدم چون با دركي ، فهميده شدم چون فهميده اي ، ارزشمندي رو حس كردم چون
ارزشمندي ... بخاطر خوبي ها و درسهاي زندگاني كه ازت ميگيرم سپاسگزارم..