يادداشت 42
کلمه ها موجودات زنده اند.حس دارند. شخصیت دارند.دوست ندارند هر جایی و پیش هر کلمه ای بنشینند.
کلمه ها در ذاتشون مَنِشی زنانه دارند. باید هواشون رو داشت.مراقب شون
بود.نازشون رو کشید.
کلمه ها همسفر آدم هان .همسفران ِ حساس ِ ناگزیر از همراهی. اما از یک جا به بعد
جاده ها،
منحصر به آدم ها می شن.پاي مسير و جاده كه بياد وسط كلمه ها تو دست انداز هي بالا پايين
ميشن... گاهي خسته ميشن و گاهي مي مونن از رفتن.. گاهي هم متوقف مي شن
گاهي سفيد ِ سفيد ، يا سياه ِ سياه مثل سكوت ...... آره كلمه ها هم سكوت مي كنند... سكوت
از یک جا به بعد، سرزمین حیرت است.باید کلمه ها را زمین بذاری. کلمه ها می شن اسباب زحمت.
نمی تونی حرف هاتو لای دندانه ها و توی دایره ها و زیر کشیده هاو وسط نقطه های کلمات جا بدی.
کلمه ها با اون دهان های بسته، باز نمی تونن اونطور که باید، معنای درون شون رو بگن. معناي حرفهاي
درونتو بگن... لال ميشن... مثل خودت..مثل خود ِ خودت دوست دارن فرار كنن و ثبت نشن...
گاهي هم کلمه ها هر اندازه که پاکیزه باشن، می توانند به اتفاق هم قصه ای دروغ بسازند
مي تونن فحش بشن.. ميتونن كثيف بشن.. ميتونن طوري بشن كه هركي بهشون نگاه كنه
فوري دستش رو ببره دم دهنشو بگه ...هههههههه... واي ...
دهنمو ن که از حیرت واقعه باز موند، عطر کلمه هااز سینه مي پره بيرون... شايد م بوي گند
باشه بجاي عطر... هر چي باشه ... اين كلمه ها خوب آدم رو ثبت ميكنن... خوب...
ولي بازم شايد آدم ارضا نشه.. مثل حالا.. هر چي زور ميزنم خالي بشم ..بيام بالا از يه عمق
عميق ناچاري ، از ته وجودم حرفهارو بكشم بيرون و خلاص بشم بازم اين كلمه هاي لعنتي كم ميارن
چه عجيبه اين بازي كلمه ها... گاهي از سر خوشي بوي عطر ميدن ..گاهي از سر غم و تلخي
ناكامي و بد بختي بوي گند وكثافت مي دن... هر چي هستن كه بازم خوبه هستن...
بازم خوبه كمي تسكين ميدن...
خودمم نمي دونم چي دارم مي گم.. بس كه سر درگمم.. . نميدونم كسي تونست عمق كلافگي و
دردم رو بفهمه يا نه ؟
اينجا كلما ت هم درد مي كنن چه برسه به من... ..
آدمهـا ،